سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهم کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ من ساعات اللیل و النهار وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَمؤیدا حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً وعجل فرجه واجعلنا من شیعته یا ارحم الراحمین ...

فتیان 1412

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی صاحِبِ الدَّعوَةِ النَّبَوِیَّةِ وَ الأُصولِ الحَیدَرِیَّةِ وَ العِصمَةِ الفاطِمِیَّةِ وَ الحِلمِ الحَسَنِیَّةِ وَ الشَّجاعَةِ الحُسَینِیَّةِ وَ العِبادَةِ السَّجّادِیَّةِ وَ المَآثِرِ الباقِرِیَّةِ وَ الآثارِ الصّادِقِیَّةِ وَ العُلُومِ الکاظِمِیَّةِ وَ الحُجَجِ الرَّضَوِیَّةِ وَ الشُّهُبِ الجَوادِیَّةِ وَ الشُّرُوحِ الهادِیَّةِ وَ الهَیبَةِ الزَّکِیَّةِ وَ الغَیبَةِ المَهدِیَّةِ با صلوات بر محمد و آل محمد ... ورود شما را به وبلاگ فتیان 1412 گرامی می داریم

در بیان نیستی و «موتواقبل ان تموتوا» 

 

چو در بند خودی افتاد بنده

شود گوش مرادش نشنونده

مقید گردد اندر راه خسته

شود باب فتوحش جمله بسته

بود در خاطرش که گشت واصل

ولی زین ره ندارد هیچ حاصل

اگر در خاطر آرد کو کسی هست

تمامت راهها را او فرو بست

مبادا هیچکس بر خویش مغرور

به پندار غرور از ره فتد دور

بسا عاما که گوید خاص گشتم

چو خاص الخاص و خاص الخاص گشتم

نه از ایزد خبر دارد نه از خویش

ز دین باشد به روز حشر درویش

ز دعوی هیچ ناید اندرین باب

که باشد مدّعی پیوسته کذّاب

تمامت معنی اندر نیستی جوی

کزین میدان بمسکینی بری گوی

توقف برنتابد راه درویش

نباید بود هر جائی دمی بیش

بدان مقدار کآنجا را بدانی

حقیقت گردد اندر وی معانی

چو دانستی از آنجا زود بگذر

که تا باغت نگردد جمله بی بر

در این ره هر که او جائی بماند

بدان کو خاک بر سر می‌فشاند

هر آن کو یک دم اندر خود بماند

یقین کز وی عبودیت نیاید

بغیر حق هر آنچ آید فراپیش

تلی دان ای برادر در ره خویش

بهر چیزی که از حق باز مانی

حقیقت دان که تو در بند آنی

طبیعت را ز خود دوری ده ای یار

همان خود را ز عادتها نگهدار

چو کردی ترک طبع و ترک عادت

نماند در تو خود خواه و ارادت

خلاف حق اگر خواهی تو ضدّی

چو خواهی بر مراد او تو ندّی

یقین دانند مردان رونده

که از ضد نیست سود هیچ بنده

گهی کز بندخواه خویش برخاست

قبای بندگی آمد برو راست

تو هرجائی که یابی احتیاجی

یقین باید که می‌خواهد خراجی

چه داند که بحضرت هست محتاج

نهد از بندگی بر فرق او تاج

چه جای اختیار و احتیاج است

چه جای ملک و تخت و طوق و تاج است

نگر تا گرد این معنی نپویم

قضیه منعکس گردد بگویم

بگویم ناید اندر دین فسادی

مریدی را ز اول شد مرادی

محبی بود پس محبوب گردید

بدان که طالب و مطلوب گردید

محبت اندرو چندان اثر کرد

که آن محبوب را بی خویش تر کرد

چنان مستغرق محبوب خود شد

که از یادش تمامت نیک و بد شد

ندارد آگهی ز اقوال و افعال

بود چون مرده ای در دست غسّال

در آن حالت بود که باشد او خوش

مراعاتش کند محبوب دلکش

به هرچ از حضرت آید دیر یا زود

بود از جان و دل راضی و خوشنود

نیاز و ناز باشد گاه و بیگاه

عبارت را نباشد اندرو راه

پس آنگه با خبر گردد ز هر کار

شود مکشوف بر وی جمله اسرار

ممکّن گردد اندر حالت خویش

که صاحب حال گردد مرد درویش

هم از حضرت خبر دارد هم از خود

شناسد بد ز نیک و نیک از بد

بود این مرد مجموع المعانی

حقیقت خورده آب زندگانی

بدو کن اقتدا در جمله کارت

که تا ضایع نگردد روزگارت

شناسد هر که او بی‌خویش نبود

کمال بندگی زین بیش نبود

بیان الارشاد



[ چهارشنبه 94/10/23 ] [ 12:59 عصر ] [ فتیان ]

نظر