در لوی بُد یار ما را خانهای / خانه رفت از بین و شد ویرانهای
زان فضای جانفزای دلربا / وحش اندر وحشت و مرغ هوا
یک نشانی زان دیار یار نیست / همدمش جز عقرب جرار نیست
نیست یاری تا کزو دل خوش بود / غیر مارانی که آدمکش بود
آرمیدم چون در آن جای شگفت / آسمان دیده باریدن گرفت
یاد آن جانانهام آمد به سر / آتش حسرت ز قلبم شعلهور
تا خیال یار دیرینم فتاد / آتشی در جان شیرینم فتاد
در شگفتم از گروهی در جهان / در حضور خاتم پیغمبران
کآمدندش در مکانی مشتهر / عدهای را حبّ شاهی بُد به سر
جمله گفتندش که ای خیرالأنام / بعد تو ما را که میباشد امام
مصطفی فرمود گر سازم عیان / کیست بعد از من امام انس و جان،
با رسول خویشتن کاری کنید / که به موسی کرد آن قوم پلید
ترک هارون وزیرش کردهاند / دست اندر دم گوساله زدند
«پوزهها زیر دمش اسپوختند / خرمن هستیّ خود را سوختند»
این سخن از آن رسول پاکزاد / حجّتی گویاست بر اهل رشاد
بعد از آن بر آن رسول پاکبین / آمده دستور ربّالعالمین
احمدا! برگو به مردم این پیام / تا مر آنان را شود حجّت تمام
ور نگویی نیستی بر ما رسول / آن همه سعی تو کی باشد قبول؟
ترس گر باشد تو را از آن و این / من تو را باشم نگهدار و معین
پس ز جا برخاست آن دم مصطفی / تا کند امر خدا را برملا
بود اندر دست او دست علی / «افتخار هر نبی و هر ولی»
وه چه نیکو دست، دست مصطفی / وه چه نیکو دست شاه اولیا
در میان جملهی افرشتگان / حقتعالی شاهد اندر آن میان
«گفت هر کس را منم مولا و دوست / إبن عمّ من علی مولای اوست»
اوست بعد از من امام انس و جان / نی فلان و نی فلان و نی فلان
مینشد خرسند کس از کار او / متّهم کردندش از گفتار او
لب گشودند از پی چون و چرا / چشم پوشیدند از خیرالوری
گمره آن قوم جهول بوالفضول / ناپسندش اوفتد قول رسول
در غضب هر یک ز خودبینیّشان / گوییا ببریده شد بینیّشان
قصد حیله کرده با مولایشان / ای دو صد لعنت بر آن شورایشان
تا که از تدفین او برگشتهاند / جملگی از دین او برگشتهاند
حرف دیروز پیمبر کز اله / آمده، کردند مر او را تباه
آنچه شد زان بیخرد نامردمان / سود دادند و گرفتندی زیان
قطع ارحامش نمودند از ستیز / حق جزایشان دهد در رستخیز
چون که فردا شد قیامت را قیام / آن همه لبتشنه و خشکیده کام
نی مر آنان را ز حوض او نصیب / نی شفاعتخواهشان باشد حبیب
وسعت آن حوض چون دریا بود / نی به قدر ایله تا صنعا بود
پرچمی در وی بود افراشته / آب اندر وی بود انباشته
نهر کوثر میشود جاری از آن / پرچم وی رهنمای مؤمنان
در سفیدی آمده بهتر ز سیم / سنگ ریزه اندر او درّ یتیم
خرّم است و رنگرنگ و مشکفام / بوی جنّت آید از وی در مشام
ظرفهای آن بسی جالب بود / ساقی آن پور بوطالب بود
سوی او آیند تا نوشند از آن / بشنوند نفرین و ردّ بیامان
کای گروه اوفتاده در ضلال / مر شما را نیست این آب زلال
این برای احمد و یاران اوست / وآنکه او را حبّ فرزندان اوست
رو بهدست آرید دیگر آبخور / نیست این حوض از برای گاو و خر
هر که از آن حوضشان نوشیده است / جامهی عزّت به خود پوشیده است
روز محشر پنج بیدق آشکار / زان همه یک بیدقاستی رستگار
بیدق گوساله و فرعون او / بیدقی از سامری زشتخو
بیدق ادلم سیاه نابهکار / بیدقی از نعثل دور از شعار
این چهار و پیرو آیینشان / بینشان اندر هلاکت بینشان
پنجمی را قائد او حیدر است / این نه از من از خدای اکبر است
«ای گروه شیعیان! شادی کنید / همچو سرو و سوسن آزادی کند»
«حمیری» باشد ثناگوی شما / گرچه بند از بند او گردد جدا
بر نبی و حیدر داماد او / رحمت حق باد تا میعاد او
از «حسن» داری خبر ای کردگار / کو محب احمد است و هشت و چار
نی به تقلید است بل دارد یقین / رستگاری نیست اندر غیر این
در ازل شد با علی پیوند او / گر جدا سازند بند از بند او
[ دوشنبه 92/9/18 ] [ 11:10 صبح ] [ فتیان ]